دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

دیانا به روایت دوربین

مدتیه که نمیذاری ازت عکس بگیرم و مامان زینب مثل قبل نمیتونه از دختر گلش عکاسی کنه چون دیانا میگه :دوست ندارم ازم عکس بگیری. ولی حالا چند تا عکس دارم از دختر گلم که میذارم تو وبلاگش . با اجازه دیانا جونم!!! وقتی که وسط بازی خوابش میگیره... قربونت بشم عزیزم که همه جا این متکا یا به قول خودت راه راه رو دنبال خودت می کشونی     قشنگترین لاک پشت صورتی دنیا ... البته برای مامان زینب و بابا ابوذر   تا حالا نقاشی دیدن که اینقدر به کارش دقت کنه!!!؟؟؟؟؟؟ ...
19 مرداد 1391

لباس بلند

این روزها دختر من عشق عروس و لباس بلند و ... است. هفته پیش یه پارچه صورتیه توپ توپی که دیانا خودش انتخاب کرده بود خریدیم و مامان هم دست به کار شد تا یه پیراهن بلند برای دخترش بدوزه. لباسی که اینقدر بزرگ هست که تا چهار سالگیت بپوشی البته اگه با این شکل پوشیدن تو پارچه اش نپوسد!!! وقتی از خواب بیدار شدی لباست رو دوخته بودم تنت کردی و تا پنج روز بعد درش نیاوردی. تقریبا همه جا با همون رفتی و فکر می کنم یکی دو سانت قد کشیدی از ذوق زیاد!!! تا بالاخره دیشب از بس تو بازی غرق شده بودی و توالت رفتن رو فراموش کرده بودی که وسط بازی خودت رو خیس کردی و لباس محبوبت هم خیس شد و مجبور شدی درش بیاری. حالا حتما وقتی که از خواب بیدار...
15 مرداد 1391

جمله "دوستت ندارم"

هر چه به سه سالگی نزدیک تر می شوی خصوصیات اخلاقی ات هم تغییرات بیشتری می کند. حالا وقتی از کسی یا چیزی خوشت نمیاد مستقیما و با فریاد بهش می گی "دوستت ندارم". وقتی که در مورد آدمها این جمله را بکار می بری ( حتی گاهی در مورد اشیا و جانوران که البته خیلی کمتر پیش می آید) من با آرامش و گاهی بی تفاوتی رفتار می کنم و احساساتم را برای آن فرد ابراز می کنم و میگویم " من که ... رو خیلی دوست دارم و دیانا رو هم خیلی دوست دارم" و تو بیشتر می خواهی حرفت را به کرسی بنشانی و با فریاد جمله ات را بیان می کنی و در ادامه من ساکت می شوم و به کارهای خودم مشغول می شوم و یا با طرف مقابل صحبت می کنم و حرفهای تو را نادیده می گیرم. چون فکر می کنم اینگونه رفتار کردن ب...
15 مرداد 1391

دو و نیم سالگیت مبارک عزیزم

عزیز دلم روزها می گذرد و تو دیگر آن نوزاد کوچولو نیستی. حالا وقتی بغلت می کنم به خودم می گویم زینب دخترت دارد بزرگ می شود و این شکل بغل کردن ممکن است دیگر پیش نیاید. حالا او راه می رود و می دود و از عهده خودش بر می آید پس دریاب قدر این لحظه را که باز در آغوشش گرفتی.  دیانای نازنینم به خودم می بالم که مادری را با حضور تو تجربه می کنم و خدا را شکر می کنم به خاطر تو، سلامتی و شادی ات. این روزها خیلی دوست داری برقصی با آهنگهای مختلف و البته خیلی نظر داری و گاهی به یک موسیقی به شدت گیر می دهی که این را دوست ندارم و حتی گریه می کنی و خوب بعضی وقتها کوتاه نمی آیم و می گویم خوب من این را دوست دارم صبر کن تا من هم گوش بکنم بعد آهنگی را ...
5 مرداد 1391

شکوفه، یک دوست خیالی

دیانا برای هر چیزی اسمی میگذارد حتی اگر آن کس یا وسیله اسم مشخصی داشته باشد. و این از طرف همه پذیرفته شده است و گاهی ما هم با همان اسمهای دیانایی آنها را صدا میزنیم. مثلا آینه روی دوچرخه را به نام "بیگ وِن" می شناسیم و یا خودش را الماس مینامد و خیلی وقتها که دیانا صدایش می کنیم می گوید من "الماسم"، دیانا نیستم. یا خیلی قبل تر دو تا دوست خیالی داشت به نام "آنگلی جان" و "آنگلی نجان"!!! خوب دیگه معلومه هر کدوم از عروسکها هم اسم مخصوص به خودشون رو دارن که اگه جابجا هم بگی دیانا کوتاه نمیاد و میخواد بهت بفهمونه که نه اسمش اینه!! خیلی وقتها با هم آواز می خونیم. گاهی نوبتی و گاهی با هم . یکی من می خونم و یکی دیانا. دو سه هفته پیش ترانه زیبای "...
5 مرداد 1391

آغوش من...

هر وقت میرم تو آشپزخونه و یا دارم خونه رو تمیز می کنم، خلاصه هر کاری که داشته باشم که حسابی مشغولم کرده باشه دیانا میاد و میگه :میشه بغلم کنی مامان؟ " یا " منو بغل نمیکنی مامان؟" و من بهش می گم یک کم دیگه کار دارم بعد که کارم تموم شد میام و بغلت می کنم. ولی دیشب حرف متفاوتی زدم چیزی گفتم که از درونم بیرون زد نه منطقی بود و نه حساب کتاب گرانه!!! باز مثل همیشه موقع آشپزی اومدی و گفتی " مامان منو بغل کن" صدای خودم رو شنیدم که به تو گفتم " وای که چقدر دلم میخواد بغلت کنم. الان میام بغلت می کنم. خیلی دوست دارم تو بغلم باشی" خودم از حرفهایی که میزدم به وجد آمده بودم. واقعا احساس می کردم که چقدر دوست دارم تو را در آغوش بگیرم. این در آغوش گرفتن تو ...
3 مرداد 1391

قمری خانه ما

یک ماهی پیش دو تا قمری اومدن و کنار گلدون شمعدونی پشت پنجره آشپزخونه برای خودشون لانه ساختند. من پرنده ها رو دوست دارم اما هیچ وقت سعیی نکردم که پرنده ای رو تو خونه نگه دارم . پرنده یعنی آزادی و این واژه ها و حس من و قفس با هم به هیچ وجه سازگار نیست. نمیدانم شاید روزی قفسی داشته باشم و پرنده ای و دیگر آنوقت حتما تعریف پرنده برایم تغییر کرده است. خلاصه این دو تا قمری عاشق میومدن و می رفتند و خونه می ساختند و من تا آن موقع از فاصله نزدیک خونه ساختن قمری و البته هیچ پرنده ای رو ندیده بودم. البته لونه پرنده ها رو دیدم و بعضی از اونها به نظرم خیلی سفت و محکم میومد ولی لونه این دو تا عاشق هیچ استحکامی نداره. تازه وسطش هم خالیه. بعد ...
3 مرداد 1391

اولین تنه ها!!!

نقاشی کردن تقریبا جزئی از برنامه هر روزمون شده. با هر وسیله ای که بشه ماژیک، مداد شمعی، آبرنگ و خودکار و ... . دیانا علاقه وافری به کشیدن "نی نی" ( به قول خودش) داره. نی نی هایی که دیانا می کشید شامل یک کله بود و چشم و دهان و گاهی بینی و البته مو!! موهای بلند و گاهی فرفری و البته در فاصله یک یا چند سانتیمتری از روی سر و بعد این فاصله کم و کمتر شد تا موها چسبید به کله!!! و چند روز پیش دیانا جونم اولین تنه و پاها رو کشید. و البته تو نقاشی های بعدی گردنبند رو هم اضافه می کرد!! خیلی جالبه اول کله می کشه بعد گردنبند و بعد شکم در فاصله یک یا چند سانتی گردنبند و بعد پاها. اگه بهش بگی دیانا برای نی نی هات دست هم بکش می گه دست بلد نیستم و گا...
3 مرداد 1391

تعریف واژه ها

کلمه"بوته" در ادبیات دیانا به وفور یافت می شود. وقتی نقاشی میکشه اگه ازش بپرسی دیانا چی داری می کشی میگه بوته!! حتی اون روز که داشتیم با هم با آجرهای خونه سازی بازی می کردیم ازش پرسیدم چی داری درست می کنی گفت بوته!! بعد من هم مثل یک مامان کارآگاه شروع کردم به سوال پیچ کردن بچه. خوب دیانا جون بوته چیه؟ یک چیزیه مامان!!! آها که بوته یک چیزیه. حالا چه چیزی هست؟ یه جاییه مامان!! خوب دختر گلم بوته چه جاییه؟ جای مگس هاست مامان!!!!!! (چشمام داشت در میومد)جای مگس ها؟ مگسها اونجا چکار می کنن؟ بوته خونه مگس هاست مامان!! ( خوب مامان زینب معنی بوته رو فهمیدی؟ ول کن بچه رو بذار بازیشو بکنه) ...
3 مرداد 1391
1